ناگفته های صعود برودپیک؛ بعضی مصاحبه ها را که می خوانم می سوزم

به گزارش باد صبا، کوهنورد ایرانی که همراه کوهنوردان مفقود شده در هیمالیا در منطقه حضور داشت، از جزئیاتی پرده برداشت که نشان می دهد تمام آنچه درباره شرایط کوهنوردان مفقود شده ایرانی در برودپیک به وسیله مسئولان و هم نوردان ذکر شده تمام ماجرا نبوده و شاید هنوز مسائلی وجود دارد که گفته نشده است.

ناگفته های صعود برودپیک؛ بعضی مصاحبه ها را که می خوانم می سوزم

بزرگ برهمنی تا به حال چهار بار به هیمالیا رفته و قله های ماناسلو، گاشربروم 1 و 2 و برودپیک را تا کمپ 3 طی نموده اما هیچ گاه نتوانسته این قله ها را فتح کند. او سال 90 به همراه لیلا اسفندیاری روی قله گاشربروم 1 کوشش کرد که آن حادثه تلخ برای لیلا رخ داد و این کوهنورد ایران جان خود را از دست داد. بعد از آن حادثه برهمنی هم به صعود ادامه نداد و به همان حضور در کمپ 3 بسنده کرد.

این کوهنورد پیشکسوت ایران برای قله ماناسلو هم کوششی داشت اما شرکت طرف قرارداد آن صعود اجازه بالا رفتن را نداد و در نهایت برهمنی برای آن قله هم بیشتر از کمپ 3 بالا نرفت. برهمنی سال جاری همراه تیم کوهنوردان آرش در منطقه اسکاردو و برای صعود به قله برودپیک کوشش کرد که سال جاری هم این اتفاق رخ داد. در صعود برودپیک نیز برهمنی در بیس کمپ حضور داشت. در واقع برهمنی، کوهنوردی برای کمپ 3 است. البته او صعود به کلیمانجارو، آرارات و کوه های داخلی را در کارنامه دارد.

بزرگ برهمنی نکات تازه ای را در خصوص صعود سه کوهنورد باشگاه آرش به برودپیک مطرح نموده و مدعی شده اظهارات مسئولان باشگاه آرش تمام واقعیت نیست.

حرف اول و آخر

وقتی صحبت های سعدی و شجاعی را می شنوم و مصاحبه هایشان را می خوانم واقعا می سوزم. آن ها در این مورد ریشه یابی نمی نمایند و به برخی مسائل هم اشاره ندارند بیشتر سعی می نمایند به نحوی ماجرا را جمع و جور نمایند.

جوان بودن تیم برودپیک

در برنامه برودپیک من به عنوان یک فرد مستقل در منطقه حضور داشتم. با یک شرکت پاکستانی قرارداد داشتم و قرار بود قله های گاشربروم 1 و 2 و برودپیک را صعود کنم که آن شرکت گفت کوهنورد برای قله برودپیک زیاد است به همین علت ابتدای صعودت را از این قله آغاز کن و من هم قبول کردم. خدا را شکر با بچه های خوب، شاداب و بانشاط باشگاه آرش همراه شدم و همه جا با هم بودیم. اولین چیزی که بعد از تماشا این تیم به ذهنم رسید این است که این گروه خیلی جوان بودند. آن ها شاید به لحاظ فنی قوی باشند اما به لحاظ تجربه زیاد وارد نبودند و این مسئله می توانست برای آن ها مضر باشد. می ترسیدم شاید به خاطر همین جوانی فقط به صعود فکر نمایند و خیلی جوانب را در نظر نگیرند.

سرپرستی ضعیف تیم

اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، فاصله بین مدیریت این گروه و اعضای آن بود که شاید ریشه اصلی مسائل بود و این حادثه از این جا آغاز شد. ابتدا قرار بود این 5 نفر با همدیگر کار گشایش مسیر را انجام دهند و به قله بروند که رامین شجاعی به عنوان سرپرست تیم هم هوا نشد و باعث شد که همراه تیم نرود. آیدین، مجتبی و پویا هم زیاد با افشین سعدی جور نبودند و به همین علت کار صعود به این قله مرتفع به دست سه جوانی افتاد که تنها عاشق صعود بودند. آن ها حتی شعارشان هم این بود که قله را فتح کنیم و حالش را ببریم.

پیش بینی اشتباه

متاسفانه پیش بینی این گروه برای صعود این بود که دو روزه همه کار را انجام دهند، اما تنها مسیر صعود آن ها چهار روز طول کشید. این که بدون آب و غذا و اکسیژن و تجهیزات لازم در آن ارتفاع قرار داشته باشی واقعا کار سختی است که تنها در توان همین بچه ها بود.

مشکل مالی آن هم در برودپیک

داشتن مشکل مالی دومین مشکل بزرگ تیم برای چنین صعود بزرگی بود. این سه کوهنورد جوان حتی 50 دلار هم پول نداشتند که انعام باربرهایشان را بدهند که این مشکل مالی تاثیر زیادی در این حادثه داشت و به شدت خودش را نشان داد. آن ها پول نداشتند که موبایل خود را شارژ نمایند و بتوانند با کمپ اصلی تماس بگیرند. آن ها برای صحبت کردن به ایران تک زنگ می زدند و بعد از آن از ایران با آن ها تماس می گرفتند و صحبت می کردند. این اصلا کار اصولی و درستی نبود. از تیم های دیگر که یاری می خواستیم آن ها تعجب می کردند که چرا این کوهنوردان با ایران تماس دارند اما با کمپ اصلی تماسی نمی گیرند.

با کمی پول مشکل حل می شد

این مسئله ای که بچه های ایران دچارش شدند، با اندکی یاری مالی حل می شد و شاید این اتفاق نمی افتاد. نداشتن شارژ باعث شد این شرایط بسیار بغرنج شود. وقتی آن ها تماس می گرفتند بارها گفتم در شرایط سخت با ما تماس بگیرند تا هدایت شان کنیم اما شانس نداشتند که تماس بگیریم. چهارشنبه 10 صبح بود که تماس گرفتند و خواستند که برای پایین آمدن هدایت شان کنیم چون آن ها مسیر را گم نموده بودند که متاسفانه وسط صحبت کردن قطع شد. بارها تماس گرفتیم و خواستیم که محل دقیق شان را بگویند تا بتوانیم یاری کنیم اما شارژ نداشتند. تا آخرین روز هم نفهمیدیم که آن ها کجا بودند.

رامین شجاعی سرپرست تیم (نفر اول ایستاده از سمت راست)، بزرگ برهمنی (نفر اول ایستاده از سمت چپ)، افشین سعدی عضو تیم (نفر دوم ایستاده از سمت چپ)، آیدین بزرگی عضو تیم (نفر اول نشسته از سمت راست)، توماس لامل کوهنورد و امدادگر آلمانی (نفر اول نشسته از سمت چپ)

این تیم حتی پول نداشت، هزینه طناب گذاری های صورت گرفته در کناره ها را بدهد. کسانی که طناب گذاری نموده بودند از هر کوهنورد مبلغی را می گرفتند و از من هم خواستند که به آن ها دادم. اما گویا بچه ها نداشتند و قرار شد بعد از بازگشت بپردازند. در همان جا بچه ها گفتند که اصلا ما طناب نمی خواهیم، ما بدون طناب بالا می رویم اصلا برای چه طناب گذاشتند؟!

عملیات امداد، نمایش بود

معتقدم عملیات امداد و نجات در آن روز کاملا بی فایده بود. این ها می خواستند با این کار تنها نشان دهند که ایران برای کوهنوردانش ارزش قائل می شود و در چنین شرایطی هم دنبالشان می شود. این کار یعنی استخدام یک کوهنورد و به حرکت درآوردن هلی کوپتر کار نمایشی بود برای روحیه دادن به بقیه اما کار از کار گذشته بود و جست وجوها عملا فایده ای نداشت.

سرپرستی پراشتباه تیم

سه شنبه که کوهنوردان روی قله بودند، ساعت 3 تماس گرفتند، گفتند که نزدیک قله هستیم و شاید به قله برویم و شاید نرویم، چیزی معین نیست. ساعت 5 تماس گرفتند و گفتند به قله رسیدیم. همه تبریک گفتیم و رامین شجاعی تاکید نمود که بچه ها کار شما تمام نشده و زمانی تمام می شود که به کمپ سه برسید. شما اکنون به سمت گردنه حرکت کنید و ما هم به آن سمت می آییم تا به شما یاری کنیم. من این مکالمه را به وسیله بی سیم شنیدم چرا که رامین کمپ سه بود و من به وسیله بی سیم مستقر در کمپ اصلی این صحبت ها را شنیدم.

گناه سرپرست

ساعت 9 شب مجتبی جراحی دوباره با بی سیم رامین شجاعی سرپرست تیم تماس گرفت و گفت که ما به گردنه رسیده ایم اما وقتی جوابی نیامد من به او گفتم برهمنی هستم مثل اینکه بی سیم رامین خاموش است. مجتبی دوباره به من گفت که ما در گردنه هستیم ولی توان پایین آمدن نداریم. بنابراین اینجا می خوابیم و فردا صبح به سمت کمپ سه می آییم. تاکید نمودم که لامپی روشن بگذارند تا وقتی رامین شجاعی و افشین به گردنه می رسند، آن ها را ببینند و بتوانند یاری نمایند. ساعت 10 شب رامین بی سیم خود را روشن کرد و چند بار مجتبی را صدا زد. آن جا به رامین جواب دادم برهمنی هستم و مجتبی یک ساعت پیش تماس گرفت که می خوابند و صبح حرکت می نمایند. از رامین شجاعی پرسیدم شما کجا هستید؟ (توقع داشتم که آن ها برای یاری به سمت گردنه حرکت نموده باشند) که در کمال تعجب به من گفت ما در چادر خود در کمپ سه هستیم و هنوز بالا نرفته ایم.

صبحی مهم برای کوهنوردان مفقود شده

چهارشنبه صبح بود که بی سیم کمپ اصلی را به چادر خودم بردم. 6:10 صبح مجتبی تماس گرفت و چند بار رامین را صدا زد که باز هم جوابی نیامد دوباره گفتم بزرگ هستم و شاید باطری بی سیم رامین تمام شده است که جواب نمی دهد. مجتبی گفت: ما به سمت کمپ سه راه می افتیم که بسیار خشنود شدم و گفتم پیروز باشید. ساعت 8 صبح دوباره مجتبی تماس گرفت اما این بار استرس بیشتری داشت و گفت که ما راه را گم نموده ایم، لطفا ما را هدایت کنید. من چون برودپیک را نرفته بودم از یک کوهنورد دیگر یاری گرفتم (مستر ران). مجتبی هم گوشی را به آیدین داد چرا که انگلیسی می دانست. این تماس تمام شد. ساعت 10 صبح دوباره تماس گرفتند که راه را پیدا ننموده اند و چه باید بکنیم که متاسفانه وسط صحبت کردن ها تلفن قطع شد. همان موقع از تهران تماس گرفتند که من شرایط را اضطراری اعلام نمودم اما برخی گفتند که هنوز اتفاقی نیفتاده که اینقدر هول می کنی.

فرصت ها از دست رفت

بعد از تماس آخر بچه ها بود که به تهران شرایط را اطلاع دادم چرا که حضور 4 روزه در ارتفاع 8 هزار متری و نداشتن انرژی و آب و غذا شرایط بسیار بحرانی است. از همه یاری خواستم که 5 یا 6 کوهنورد فنی و قوی هیکل به منطقه اعزام نمایند تا به آن ها یاری نمایند اما فایده ای نداشت. متاسفانه از تهران هم کارهایی مانند استخدام کوهنورد، هماهنگی باربر و پرواز کردن هلی کوپتر به آرامی پیش رفت و باعث شد فرصت از دست برود. متاسفانه کار از کار گذشته بود و بقیه کارها نمایشی بود.

آیدین مغرور بود

روزی که من به کمپ سه رسیدم بچه ها از آنجا رفته بودند ولی هنوز جای پای آن ها روی برف ها بود. آیدین از همه جلوتر بود و در واقع رهبری را در دست داشت. با توجه به اخلاقی که از او دیده بودم، آیدین برخی وقت ها مغرور بود و این می توانست حادثه ایجاد کند.

کارها پیش بینی نشده بود

معتقدم مسائل این سفر پیش بینی نشده بود و تنها بر اساس حدسیات انجام شد. روز گرفتن ویزا در سفارت پاکستان، بابازاده (سرپرست تیم در صعودهای قبلی) گفت احتمالا روز پایین آمدن از قله با همدیگر روبه رو شوید چرا که تو از مسیر عادی می روی و بچه ها از مسیر تازه می آیند و هنگام فرود از قله با هم هستید. همان جا گفتم که پایین آمدن از قله قلق خاصی دارد که در این صعود فکر می کنم بچه ها راه انحرافی را برای پایین آمدن انتخاب نموده اند.

علت سوم این حادثه

این تیم نکات ایمنی را زیاد رعایت نمی کرد. آن ها هنگام صعود از طناب استفاده نمی کردند و این خیلی خطرناک بود. روز دوم و در فاصله کمپ اصلی و کمپ یک، یک سنگ از زیر پای پویا خارج شد و به پای مجتبی خورد که باعث شد پای او زخمی شود. شاید آن ها اگر از سر یال و کنار قله فرعی با طناب پایین می آمدند، دیگر راه ها را اشتباه نمی رفتند. شاید مسیرشان طولانی تر می شد اما قطعا توجه نکردن به نکات ایمنی و استفاده نکردن از طناب، پیامدهای بیشتری دارد.

نداشتن مجوز در روز صعود

روزی که قصد صعود به سمت بالا را داشتیم شرکت طرف قرارداد ما اعلام نمود که مجوز صعود از سوی پاکستانی ها صادر نشده و 6 کوهنورد ایرانی یک کوهنورد مغول و سه کوهنورد آمریکایی باید آنجا بمانند. افسر پاکستانی که همراه تیم بود، تاکید داشت که کسی برای صعود نرود و اگر هم برود باید تعهد بدهد و هیچ کجا نگوید که صعود نموده است. طبق قانون برای صعود به منطقه داشتن مجوز الزامی است و اگر کسی این مجوز را نداشته باشد، اگر حتی به قله هم صعود کند، به او گواهی صعود داده نمی شود. آنجا به ما گفتند تعهد بدهید که من تعهد ندادم. رامین شجاعی بر سر همین موضوع با من بگو مگو کرد و گفت که اگر تو امضا نکنی به ما هم اجازه صعود نمی دهند به همین علت امضایی بی خودی انجام دادیم که بعد از آن همه از این کار خودم پشیمان شدیم. روز بعد که بچه ها می خواستند صعود را انجام دهند وقتی از منطقه کمی دورتر شدند، سراغ آن افسر رفتند تا امضایم را پس بگیرم که گفت مجوز شما صادر شده است.

منبع:ایسنا

منبع: دالاهو

به "ناگفته های صعود برودپیک؛ بعضی مصاحبه ها را که می خوانم می سوزم" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "ناگفته های صعود برودپیک؛ بعضی مصاحبه ها را که می خوانم می سوزم"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید